با پشت دست چشمامو ماليدم که با اخم مامان رو به رو شدم!
با خنده سر به نشونه چيه ت دادم
دست به کمر زد
مامان-مگه صد دفعه نگفتم با دستات چشماتو نمال؟
نگفتم؟!
خنديدم و برفي رو که يه عروسک خرگوشي سفيد بود رو محکم تر بغل کردم
سري از نشونه تاسف ت داد
مامان-برو دستو صورتتون بشور!بيا صبحونه بخوريم
-چشم!
دويدم سمت دستشويي برفي رو دم در گذاشتم و وارد شدم
شير آب رو باز کردم و يه مشت آب سرد به صورتم زدم
-آخيييش!
سرمو بالا اوردمخودمو توي آيينه نميديدم!
صداي خنده بچگونم دستشويي رو پر کرد
هميشه همينجور بود!
اوايل ميترسيدم!
به مامان باباهم گفتمولي باور نکردن
چند بارم بابا و مامان بغلم کردنو جلوي آيينه ايستادندولي اون موقع منو نشون ميداد!
خلاصه ما عادت کرديم و ديگ حتي از اين کار خوشم مياد
جالبه!
دوستايي داشتم که هميشه باهام بازي ميکردن
من ميديدمشون
ولي هربار به مامانم مگفتم ميان خونمون لبخندي ميزدبه بابام ميگفت پونه بچستتعجبي نداره که بخواد دوستاي خيالي داشته باشه من ميدونستم که چي ميبينمو چي ميگماونا خيالي نبودن!
اونا واقعي بود
من لمسشون ميکردم


از دستشويي بيرون اومدم و برفي رو بغل کردم دويدم سمت آشپز خونه
پشت ميز ناهار خوري نشستم مشغول خوردن صبحونه شد
مامان-عصري ميريم خونه داييت
با دهن پر قاطعانه گفتم.
-من نميام!
کنج چشم نگام کر
-ميخوام با دوستام بازي کن
با کف دست محکم زد روي ميز و دادش هوا رف
مامان-چرا هرچي ميگم نه توکار مياري؟دوستا؟کدوم دوستا
چونه ي کوچيکم از بغض لرزيد
مامان-اين چند روز خيلي حرف گوش نکن شدي پونه!مادر جونت مريضه بايد بريم اونجاتوهم مياي
مجبور صبحونمو با بغض تا تهشو بخورمبعدش دويدم توي اتاقم
برفي رو يه طرف پرت کردمو زدم زير گريه
رهام-چي شده پونه؟!
سرمو بالا اوردم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

CRM Evolution هیئت عشاق المهدی وبگاه جامع تکنولوژی و کامپیوتر جهان سبک زندگي دفتر شعر✏ علی رسولان انصار سافت|دانلود رایگان نرم افزا های مذهبی خرید و فروش و رهن و اجاره