شاملويي پر از عشق و حس خوبِ دوست داشتن
آيدا، زني بود که عاشقانه پرستيده مي شد…زني پر از حس خوب دوست داشته شدن
وقتي شاملو دلداده ي آيدا شد،تاريخ اينگونه تکرار شد
آيدا شد ليلي،دلبرِ مجنون…شيرين،دلبرِ فرهاد
شاملو، مردي که مجنون وار ،جان مي داد براي خنده هاي ليلي…مردي که فرهاد وار کوه ميکند براي داشتنِ شيرين
ولي اگر آيدا، شاملو را نداشت چه
اگر شاملو نبود،آيدا خونِ در رگ هاي چه کسي مي شد
چه کسي او را يگانه ي بي همتا مي خواند؟
اگر شاملو نبود،آيداي دلبر،بهانه ي زندگي چه کي مي شد
هر زني نياز دارد به اينکه آيداي مردي باشد که عاشقانه هايش را به رگ هايش تزريق کند
ولي گاهي زني ،آيدايي مي شود که شاملويش را کنارش
يا که کنارش است ولي فرسنگ ها، فاصله افتاده است ميان دل هايشا هرقدمي که بر مي داشتم دلم بيشتر به حال خودم مي سوخت.من در اين دنياي بي رحم با يک بچه کوچک،چه مي کردم؟دنيايي که به هيچ کس رحم نمي کرد.چقدر دلتنگ بودم!دلتنگ گذشته اي که گمش کرده بودم.دوست داشتم درميان نداشته هايم ،حداقل گذشته ام را داشته باشم.دستم را بلند کردم و جلويِ ماشين زرد رنگي که مستقيم مي رفت،تکان دادم.بعد از آدرس دادن،سوار ماشين شدم.دستم را در جيب راستم فرو بردم،اما کليد را پيدا نکردم.کلافه دوباره دستم را در جيب چپم فرو بردم؛اما باز هم پيدا نکردم.حتما در خانه جا گذاشته بودم.عصبي، دستي به صورتم کشيدم…با حرص پاهايم را محکم به در کوبيدم… دردي که در پاهايم پيچيد امانم را بريد.به ساعت مچي ام نگاهي انداختم؛ساعت 15:00 را نشان مي داد. همان‌بهتر که بهار را در خانه يِ مادرم گذاشتم.پوزخندي زدم و لنگان لنگان به سمت پله ها رفتم.بعد از بالا زدن مانتوي چروکيده ام،رويِ پله يِ آخر نشستم و دست هايم را به زير چانه ام بردم.به اين فکر کردم که تا ساعت 20:00 بايد اينجا بنشينم…سرم را به ديوار بغلم تکيه دادم و خيلي آرام،چشم هايم را رويِ هم قرار دادم… 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ های ایرانی و خارجی سوله سازی تبریز Tammy we read to live دانلود بازی مـیــثــم جــعـــفری وبلاگ آموزشی موسسه حقوقي